۱۳۹۷ فروردین ۱۷, جمعه

سفر در نیزار





                Across The Moors

by William Fryer Harvey

سفر در نیزار

اثرویلیام فرایر هاروی 

برگردان مهدی خزاعی

ترجمه از انگلیسی‌
----------------------------------------------------                                                          

تقدیم به اسفندیار صنایع به خاطر تلاش‌های فرهنگیش
.


وضعی واقعاً تاسف انگیز پیش آمده بود.

 
پگی صد درجه تب‌(۱) داشت و پهلویش درد می‌‌کرد. خانم ورکینگتون بنکرافت می‌‌دانست که پگی آپاندیس گرفته است. اما کسی‌ نبود که بتوان، او را به دنبال پزشک فرستاد.

جیمز با کالسکه به دیدن شوهرش رفته بود. شوهر او برای تمرین تیراندازی، راهی سفری یک هفته ای شده بود.

فقط یک ساعت و نیم پیش بود که آدولف را به اورشمس فرستاده بود، همراه او پیامی برای بانو ایوا بود.

 آشپز را نمی‌‌شد دنبال پزشک فرستاد، حتی اگر شام بدون او صرف می‌‌شد.

به کیت هم طبق معمول نمی‌‌شد اطمینان کرد.

 خانم کریگ بود که می‌‌ماند.

خانم ورکینگتون بنکرافت معلّم سر خانه را احضار کرد و هنگامی که او به داخل اتاق آمد، گفت:"البته شما حتما می‌‌بینید که پگی واقعاً بیمار است." و پس از آن ادامه داد: "مشکل این است که اصلا کسی‌ نیست که بتوانم او را به دنبال پزشک بفرستم." خانم ورکینگتون بنکرافت سکوت کرد. او دستور دادن را حق خود می‌‌دانست و همیشه به زیردستانش افتخار می‌‌داد که این دستورها را انجام دهند.

برای ادامه مطلب روی پیوند زیر کلیک کنید:
https://drive.google.com/open?id=1aXU3wSP1IgbM5CADRrlXOXQWdtryZDoG

۱۳۹۶ بهمن ۲۷, جمعه




                Blomme

af Peter Seeberg

آلو

اثرپیتر سی برگ    برگردان مهدی خزاعی

ترجمه از دانمارکی    
----------------------------------------------------                                                          

تقدیم به مسعود کدخدایی، به خاطر آثار زیبایش.

قلمش پر توان باد و طبعش روان.

در روستای ما، تا به جائی که به خاطر داریم، رسم بوده که در باغ درخت میوه بکاریم. ما، درخت می‌‌خواهیم، هر چند که زمین کوچک باشد، و هر چند که سیب زمینی‌ و کلم را باید با سیب، گلابی و آلو معاوضه کنیم.

می‌‌گویند مردی بود به نام اینگمان پدرسن. او ازدواج نکرده بود و از این رو شاید فرزندی هم نداشت. او آمد و شهر نشین شد. در آنجا تکه زمینی کوچک برای خودش خرید و خانه‌ای بنا کرد، وسعت این خانه به اندازه‌ای بود که نیاز یک مرد تنها را بر طرف می‌‌کرد. او به فکر کشت سیب زمینی‌، کلم و گیاه افتاد. اما پیرمردان و پیرزنان می‌‌آمدند و از بالای پرچین حیاط، رسم و سنت محل را یادآوری می‌‌کردند. او برای درست بودن کار، می‌‌بایست یک گل سرخ می‌‌کاشت یا یک درخت میوه.

مرد، این پند و اندرز را در سر داشت و فکر و خیالهای نا آشنا می‌‌کرد تا راهی‌ پیدا کند. چه بهتر بود، گل سرخ و یا میوه؟ مزه دهانش برای او، تصمیم گرفت. آلو دزدی زمان کودکیش را به یاد آورد که شیره‌اش از گوشه‌ لبانش روان بود. نوع آلو که آلوی تیره رنگ کلیسای مورک(۱) بود به وسیله پرس و جوهای گوناگون و با دقت مناسب تعیین شد. این آلو او را افسون کرده بود. استوانه‌ای بود و سفت، طعمی غریب در دهان داشت که رسیدن به آن آرام آرام انجام گرفت. اما در عوض اینگمان پدرسن، کمی‌ ناشیانه، نظر خود را چنین توضیح می‌‌داد: بی‌ مانند.
برای ادامه مطلب روی پیوند زیر کلیک کنید: