۱۳۹۶ مهر ۸, شنبه

سه‌ آن‌ جاودان



De evige tre 
Af Tove Ditlevsen

سه‌ آن‌ جاودان

اثرتووه دیتلوسن    مترجم مهدی خزاعی

ترجمه: از دانمارکی
                                                                        

در این جهان، دو مرد

بر سر راه من است

یکی‌ آنی‌ که من دوست می‌‌دارم

دگر آنی که مرا دوست می‌‌دارد


یکی‌ آنی‌ است، در خواب و رویایم

جای دارد در ضمیر تاریکم

دگر آنی‌ که می‌‌کوبد بر در قلبم

او را هرگز ، راه نخواهم داد


آن‌ یکی مرا نفس بهاری داد

روزبهی بود، اما زود بر باد رفت

آن‌ دگر، همه هستی‌ خود را داد

اما ساعتی نیز نیافت

آن‌ یکی‌، در خون ترانه غرق است،

آنجا که عشق پاک و آزاد است،

آن‌ دگر همراه روز غمگین من است

آنجا که سراب آرزو‌ها است


این دو آن‌ ایستاده بر سر راه هر زنی‌

عاشق و معشوق و پاک

صد سال بگذرد، شاید

این دو آن‌، یک آن‌ شوند


***************************************************

برای دریافت اطلاعات بیشر و فایل پی دی اف روی پیوند زیر کلیک کنید:
https://drive.google.com/open?id=0BzVzsCdvCGTEUTlHcHk0VHpEd1k

۱۳۹۶ فروردین ۲۸, دوشنبه

در باغ اندرون


















I Seraillets Have 

af Jens Peter Jacobsen

در باغ اندرون

اثرینس پیتر یاکوبسن    مترجم مهدی خزاعی

ترجمه: از دانمارکی
                                                                        

رز سر خم کرده، سنگین است
از عطر از شب نم،
کاج می‌‌پیچد با باد، سست است
از بخار و دم.
گران نقره، غلتان است، در جوی ها 
در سکون تن‌ آسایش،
مناره، سر به آسمان دارد، 
در یقین مسلمش(*)
ماه نو، می‌‌خرامد آرام، 
در سپهر آبگونش،
می‌ بوسد، گل‌های کوچک را،
آن‌ رز ها، سوسن ها،
در باغ اندرون
در باغ اندرون
***********************************
*) مسلم،با تشدید لام. به معنای حتمی و قطعی


برای دریافت اطلاعات بیشر و فایل پی دی اف روی پیوند زیر کلیک کنید:
https://drive.google.com/open?id=0BzVzsCdvCGTEMVU2VGUycUxPMWc

۱۳۹۶ فروردین ۱۴, دوشنبه


Pesten i Bergamo
 
af Jens Peter Jacobsen 

طاعون در برگامو

اثرینس پیتر یاکوبسن    مترجم مهدی خزاعی

ترجمه: از دانمارکی
                                                                        

برگاموی(۱) کهنه در بالای یک کوه کوتاه بنا شده بود و با دیوار و دروازه محصور بود. برگاموی نو، در کوه پایه قرار داشت و بادخیز بود.

یک روز، در شهر نو، طاعون طغیان کرد و با سرعتی هراسناک شیوع یافت؛ انسان‌های بسیاری مردند و دیگران از راه دشت، به چهار گوشه دنیا گریختند. مردمان ساکن برگاموی کهنه، برای پالایش هوا، شهر متروک را آتش زدند، اما این نتیجه نداد. در شهر کهنه نیز، مرگ و میر شروع شد. در ابتدا روزی یک نفر، بعد روزی پنج نفر، سپس روزی بیست نفر، و هنگامی که بیماری به اوج رسید، تعداد مردگان باز هم بیشتر شد.

آنها نمی‌‌توانستند، مانند ساکنان شهر نو بگریزند.


اما کسانی‌ که از شهر گریختنند، سر انجامی همچون حیوان‌های شکاری یافتند، آنها در جوی‌ها و آب رو ها، در زیر حصار‌ها و در میا‌‌ن کشتزار ها، خود را پنهان می‌‌کردند. روستایان می‌‌دیدنند که این فراریان، طاعون را همراه خود، به اینجا و آنجا می‌‌آورنند از این رو به عذر موجّه حق دفاع از خود، هر بیگانه‌ای را که می‌‌دید‌ند سنگ باران می‌‌کردند و می‌‌راندند و یا بی‌ هیچ رحم و ترحمی، همچو سگان هار کتک می‌‌زدند.

برای ادامه مطلب روی پیوند زیر کلیک کنید:
https://drive.google.com/open?id=0BzVzsCdvCGTETF9CSndieC1uUkk